Archive for ژانویه 2005

ژانویه 27, 2005

يك نفر ز اهل ادب مرحوم شد

شهر ما از شاعري محروم شد

روز غسل و كفن و دفن آن عزيز

آمدند از هر طرف اهل تميز

شاعران گرچه كه با هم دشمنند

باز هم يك روح در چندين تنند

در نتيجه شد مراسم غلغله

بيت ها خواندند مانند (وله)

عده اي بيكاره و امضا بگير

جمع دور شاعري زيبا و پير

يك طرف« پاژرو» يك سو« سيلو»

هرطرف خودرو مدل بالا ولو

ميّت از يك فاتحه محروم بود

با كلاسي از همين معلوم بود

بود قبرستان پر از اهل هنر

هر كه فكر خويش و ميّت،در به در

اهل بيت ميّت بنده خدا

اين سو و آن سوي او پخش و پلا

داييش مي كند موهاي سرش

موي او را چنگ مي زد خواهرش

مادرش افتاد گريان روي او

مشت مي زد بر پك و پهلوي او

دختر ميّت سه بار از هوش رفت

همسرش افتاد روي پيت نفت

(شعر ما انگار آش و لاش شد

دبّه ي نفت از كجا پيداش شد؟)

قبر كن هم نعره اي زد :فاتحه!

خواند تلقين را هم از سر تا به ته

ناقد اشعار ميّت غصّه خورد

زير لب ابيات شعرش را شمرد

ناگهان از پشت قبر روبه رو

يك نفر فرياد زد : مدّاح كو؟

يادشان آمد كسي مدّاح نيست

اين يكي افتاده بود از توي ليست

يادشان افتاده بود اما چه سود

هر طرف گشتند مدّاحي نبود

سايه اي پيدا شد از آن دور ها

شل تر از بندينك وافورها

چيپس مي خوردو لبانش مي پريد

پشت سر پاي چپش را مي كشيد

دعوتش كردند نازي كرد و گفت:

«من نمي خوانم ز داغ مرگ جفت

وانگهي با اين اكو مقدور نيست

سيستم مخلص تمامش خارجي است»

عاقبت كوتاه آمد، رام شد

با تراول چك كمي آرام شد

ده دقيقه خواند و زاري كردو باز

روضه پشت روضه با سوز و گداز

آنقدر با تف برامان خوانده بود

ميكروفون در زير باران مانده بود

بعد از آن با غصه لب را باز كرد

«من چگونه گويم از اين كوه درد؟

تسليت مي گويم از عمق جگر

گرچه خود هم داغدارم بيشتر

اين حقير كمترين: حاجي رجب

ذاكري آماده هستم روز و شب

از دگر خوانندگان كم نيستم

بنده هر جايي بخوان هم نيستم

خانه ي بانو «بتي» هم رفته ام

منبر اينترنتي هم رفته ام

نمره ي موبايل من در شهروده

22 30 483

گر بگيرد يك نفر موبايل من

اسم او هم مي رود در فايل من

ميت فوق!از عزيزان من است

پشت ما را نيز داغ او شكست

هر دو يك روح و دو تا تن داشتيم

خانه بالاهاي جردن داشتيم

گاهگاهي تا سحر همراه او

هر دو تا بوديم گرم گفتوگو

بنده و اين ميت عالي مقام

پيش هم بوديم هر شب روي بام

غصّه هايش بود بار دوش من

آخرين دم مرد در آغوش من»

 

نيم ساعت خالي بسيار بست

عند فوت و فنّ خود در كار بست

عاقبت معلوم شد ميّت زن است

حال و احوال رجب هم روشن است!!!

 

ژانویه 20, 2005

آن روز نیز مانند همه ی روز های دیگر شب شد(همانگونه که مستحصرید از بدو خلقت تا کنون در آسیای میانه هنگامی که روز تمام می شود شب فرا می رسد و وقتی شب شد ماه و خورشید و ستارگان می آیند اندر آسمان)

آنشب اسمال تصمیم گرفت در راستای تحول گرایی نیم نگاهی به آینه بیاندازد اما آینه انقدر کثیف بود که گویی وی اندر پیت حلبی می نگریست . از همین رو چند تا اخ تف آبدارروی آینه نمود و با آستین به جانش افتاد بعد از صرف 12 تا اخ تف و 3 دقیقه وقت ، آن پیت حلبی کذا را به شکل اولش در آورد . اسمال خویشتن را به سبک برّو برّانه نگریست . وی انبوهی موی فرفری در هم تافته که همانند پشم گوسبندان می بود روی سر ، یک سبیل چخماقی پر پشت روی لب ، دماغی به اندازه ی نوک اردک ، چشمانی کثیف و ورقلمبیده ، و ایذا همان چیزهایی که در بالا ذکر شد را دید و کم مانده بود از ترس سه مدل سکته را با هم بزند.

ایشان چند نیم نگاه به خویشتن افکند و چند نیم نگاه به پوستر چند خواننده ی سوسوله نسل جوان.وی باز هم نیم مگاه کرد و سپس نگاهی کامل انداخت و در آخر آهی سرد از دل پر درد برکشید و زار زار زد زیر گریه . زیرا هنگامی که دک و پوز خودش را با چک و چونه ی آن خوانندگان سنجید ، دریافت که اصلا قیافه اش به خواننده جماعت نمی خورد و اندیشید که مردم و مخصوصا قشر ضعیفه ی اجتماع (دختران و زنان و بانوان) که بسیار نیز واسه ظاهر زیبا غش می کنند ، حتّی نیم نگاهی نیز به ریختش نمی اندازند ، چه برسد به اینکه عاشق چشم و ابرویش شده ، کاستش را خریده و گوش کنند.

همین بود که در یک آن نه تنها از خوانندگی ، بلکه از زندگی نیز پشیمان و سیر شد و با خویشتن اینچنین گفت که: من اکنون افسرده و نا امید شدم و زود باشد که رگ خویش را زده ، در حال خود را کلّه پا کنم. و ایذا زیر لب این نثر بدیع و این نظم سجیع و این کلام زیبا را زمزمه نمود:

من ترانه های تلخ و قهر آلود ، این حرمان های روزهای از دست رفته را سراسر به خاک می سپرم ، تنها گوری به من بسپارید….

و سپس اندر خواب شد و دیگر هیچ نفهمید.

این ماجرا حالا حالاها ادامه دارد…… .

 

ژانویه 17, 2005

سگی پای صحرا نشینی گزید       بدان سان که زهرش ز دندان چکید

شب از درد بی چاره خوابش نبرد     به خیل اندرش دختری بود خرد

پدر را جفا کرد و تندی نمود             که آخر ترا نیز دندان نبود؟

پس از گریه مرد پراکنده روز            بخندید که ای بابک دل فروز

مرا گرچه هم سلطنت بودو نیش     دریغ آمدم کام و دندان خویش

محال است اکر تیغ بر سر برم         که دندان به پای سگ اندر برم

توان کرد با ناکسان بدرگی               ولی کن ز مردم نیاید سگی

 

ژانویه 13, 2005

سلام……

امشب اسمال کبه پز امتحان داشته رفته لالا خبری ازش نیست .آخه در راستای متحول شدن رفته کلاس فشرده ی سواد آموزی ثبت نام کرده.

ولی من که باور نمی کنم که چیزی از سوات موات حالیش بشه .

۱-ملیح جان مرسی از نظرت . بله همانگونه که استحضار دارید بنده بسیار قوه ی تخیلاتم ۶ ولت و قوی می باشد (البته از اون نظر) از همین رو می باشد که ما (من و خودم) از سیاره ی نوترون مزاحم شده ایم.

۲ـ(با لحجه ی ترکی بخونید:) سلام گضنفر جان خوبی بابایی؟ می از کجا بدونم تو و نسترن کی هستید که بهتون سر بزنم؟ گرایی آماری چیزی در وکن لا اگل….

۳-برو بریم.

 

 

ژانویه 11, 2005

سلام…….

 

اینجانب جادوگر خبیث تشریف داریم و از این به بعد با داستان اسمال کله پز و اراجیف دیگری از این قبیل در خدمتتون هستیم .

زحمت کشیده بخونید و نظر بدید….:

 

اسمال کله پز

من ترانه های تلخ و قهر آلود ٬اين حرمان های روز های از دست رفته را٬ سراسر به خاک می سپرم تنها گوری به من بسپاريد……….

اين آخرين سخنی بود که اسمال کله پز بر زبان آورد. (حالا چرا آخریش؟ چون اگه بقیه ماجرا رو بخونی خودت می فهمی) ایشان (اسمال کله پزو می گم)تا همین پریروز اندر شغل کله پاچه ای اشتغال می داشتند و از صبح تا شب سرو کارشان با کله و پاچه ی گوسپندان مردم می بود اما ایشان یک روز احساس کردند که تمایل شدیدی به تحول دارند بنا بر این ناگهان بر اساس یک سری تحولات فکری و دراماتیکی و فلسفی بدین نتیجه رسیدند که کله پزی شغلی در خور فرهنگ و تحول نمی باشد و همچنین به خاطر مبارک ایشان خطور کرد که در راستای حمام گرایی در اول برج صدای محشری دارد و اگر پشت می کروفون های سالن کنسرت عربده بکشد ٬ کاستش می ترکوند.

پس در راستای اتمسفر نعره ای از اعماق تهش به سبک خدایا خدایا کویرم کویرم کشید(( البته از نوع ابی اش چون اگر از نوع گوگوش بود اونوقت اماکن میومد کله پاش می کرد)) و به سه سوت و یک چشم به هم زدن کرکره دکان را پایین کشید تا در راستای نیل به اهداف برنامه سوم توسعه گام اول را با موفقیت بر داشته باشد.

اسمال کله پز همچنان در راستای نيل به منزل گام های بعدی را نيز با موفقيت در خيابان بر می داشت که ناگهان ليز خورد و در سيزدهمين قدم ٬با قسمت تهتانی لگن خاسره ٬بر زمين سرنگون شد .اسمال کله پز از اين پيشامد بسيار خوشوقت و خوشنود شد و شمه ای حرکت (فقط دو تا حرکت) موزون اندر خيابان نشون داد.اندر دهکده اسمال کله پز اينا اگر کسی در سيزدهمين گام با سر نگونی روبه رو می شد ٬ان را به فال نيک می گرفت و تصور می کرد که کارش با موفقيت به پايان می رسد (پس گير ندهيد که وسط خيابان جای حرکات موزون نيست من هم اگر جای اسمال کله پز بودم نيم ساعت تمام در خيابان ويبره می رفتم). 

البته و صد البته او کمی دردش گرفت ولی آن را پشم خود که هيچ ٬سبيل خود نيز به حساب نياورد. وی پس از مدتی پياده روی و چند دقيقه ای اتوبوس سواری به منزل رسيد و چون احساس کرد بعد از يک ماه حمام نرفتن يکمی (فقط يکمی) کثيف شده و اينکه احساس می کنه احتياج داره صداش رو آزادانه و با قدرت از هنجره بيرون بده ٬تصميم گرفت که يک سری به حمام بزنه. حمام های اسمال کله پز در طولانی ترين مدت ۲۰ دقيقه طول می کشيد ولی اين بار حمام مجبور بود دقيقا ۲ ساعت و ۲۰ دقيقه اين ميکروب متحرک رو تحمل کنه. اسمال کله پز اندر حمام اند هنر خويش به کار بست و با صدايی که مو لای درزش نمی رفت ٬انراع و اقسام ترانه هايی که در عمرش شنيده بود را عربده زد و بسيار صدای خويشتن را سنباده کشيد تا صيغلی شود . ناگفته نماند که بعد از  ۲ ساعت و ۲۰ دقيقه ٬ ۲۰ جای سقف خونشون ترن برداشته بود.(جل الخالق!!!)

وی هنگامی که از حمام خارج شد٬ديگر با تمام وجود ايمان آورد که اگر ابی يا داريوش نشود ٬اقلکندش جوات يساری يا حسن شماعی زاده (خر صدای ثابق)که می تواند بشود…… .


تک و تنها تو بیایان وست وق وق گرگان

 واسه یاده تو می افتم فشهایی که با تو گفتم

گفتم چشم تو چپوله دماغت شاخ یه غوله

 برو ای ……. گلابی من دیگه تورو نمی خوام

اسمال کله پز با تمام وجود حس گرفته بود و با صدایی معادل فرکانس 300Khz این ترانه را عربده می زد .

اسمال کله پز پس از تحولات فکری، روحی و فلسفی تصمیم گرفته بود در آلبوم آینده اش فقط از اشعار ناب خودش استفاده کند ، همین بود که نشسته بود و برای اولین بار در عمرش سلول های خاکستری مغزش را به کار بسته بود و اشعار بالا را از خودش در کرده بود و تمرین می کرد .

 

در همین هین ناگهان شخصی با تمام قدرتش در خانه ی اسمال کله پز را کوباند.

اسمال کله پز که مجبور بود از حس بیرون بیاید ، با دلخوری غرولندی کرد و در را باز کرد . پشت در اصغر آقای همسایه ایستاده بود و لبخند ملیح می زد.

البته اسمال کله پز اصغر اقا رو می شناخت ولی از روی غرض و مرض و الکی صداش رو خشن کرد و گفت کیه؟

اصغر آقا گفت : سلام اسمال آقا منم … اصغر… . اسمال کله پز گفت : خسته نباشی بلا مرده من فکر کردم تو آقا موشه ای . حالا فرمایش؟

اصغر آقا گفت : اسمال آقا ، قراره برامون از شهرستان مهمون بیاد . فامیل های زنم هستند . خانوم فرمود که برو مغازه اسمال کله پز ، 12 تا کلّه با 24 تا پاچه بگیر جلدی بیا . من رفتم دکون تشریف نداشتید واسه همین اومدم اینجا.

اسمال کله پز قدری بترخید و ابروهای کلفتشو در هم کشید و غرّید که مرتیکه ی پاپتی قرم ساغ حرف دهنتو بفهم ، اسمال کله پز جد در آبادته . کودوم ایشّکی گفته من کله پاچه ای هستم؟

 

اصغر آقا مظلومانه و ابلهانه پرسید پس شما چه پخی هستی؟ (توی محله اونها به انسان های بسیار مهم می گویند پخ و پخ چیزی است که توی محله اونها به انسان های بسیار مهم می گویند)

اسمال کله پز قدری تفکّر کرد و سپس گفت : من زاپاتا خواننده ارواح خبیث هستم .

اصغر آقا ابتدا چشم هایش گرد شد سپس کف کرد و سپس بسیار متعجّب زده شد و چون قلبش با باتری کار میکرد غش کرد و افتاد جلوی در.

اسمال در را بست و به اتاق بازگشت تا در مورد اسم جدیدش تفکّر کند . پیش خود زمزمه کرد زاپاتا ……. عجب اسم هنرمنداده و رمانتیکی ، این اسم برازنده ی هنجره ی طلایی منه …. .

اسمال در همین افکار بود که ناگهان در خونه برای دومین بار کوبیده شد . اسمال کله توی دلش یک فش روشن فکری داد (اون گفت : مرتیکه ی فاشیست آنارشیست فمنیست زن ذلیل بی فرهنگ…) سپس در را گشود و دوباره اصغر آقا رو مشاهده کردو پرسید کیه؟

اصغر آقا گفت سلام آقا زاپاتا (در این لحظه اسمال کلی حال کرد) یه عرضی داشتم خدمتتون .

اسمال گفت : بنال …

اصغر آقا گفت : من یه پسر دارم که 8 ساله داره در رشته ی فوق دیپلم ناپیوسته ی نی انبان نوازی دانشگاه علمی کاربردی علی آباد کتول تحصیل می کنه . اگه قابل بدونید بگم بیاد غلامی شما رو بکنه .

البته اسمال کله پز نمی دونست نی انبان چیه ولی چون صحبت از نواختن بود ، نتیجه گرفت که باید یه جور گیتار بیس پست مدرنیسم جدید باشه که اگه توش فوت کنی آهای صدای گیتار از خودش در می کنه و یادش اومد که نوازنده نداره پس بسیار خر کیف شد و صورت کبره بسته ی اصغر آقا رو ماچ بارون کرد و گفت : اصغر جون سیراب شیردونتم به مولا فدای مرامت بشم شب بیا هر چی کلّه خواستی مفتکی بهت می فروشم ………..

و بدین سان بود که اسمال کله پز (زاپاتا) یک گام دیگر را نیز با موفقّیت طی کرد.

این ماجرا حالا حالاها ادامه دارد…….. .