Archive for مِی 2007

far from here

مِی 12, 2007

دوباره تو را در شادی نهان کردم ، تو را که دل انگیز ترین غم منی . تو را در تنها شادی باقی مانده از وجودم ، آخرین شراره ای که درخت خشک روحم را به آتش می کشد ، پنهان کردم . شادی مطبوع و ملایمی که از غم ها ، دردها ، رنج ها و شکنجه ها بر می خیزد ، همچون شکوفه ی درخت گیلاس که از دل تابوت سرد و عم انگیز خاک بی رحم کوهستان ، بر می خیزد . و تو را اسیر کردم ، چونان پروانه ای در مشت ، بوییدم ، بوسیدم و همان دم رها کردم . و تو چنان مستانه و سبکبال پرکشیدی و خندیدی که من زیبا ترین خنده ی دنیا را روی لبانت دیدم .
اسیری ، عشق و آزادی ، در مقابل این همه شکوه جز شکستن و رها شدن چه می توان کرد ؟ و تو هنوز هم می خندی ، من هم می خندم ، لیک تو از شادی ، که گوهر خلقت توست و من از غم ، غمی هزاران ساله که معصومانه از اعماق وجودم سر چشمه می گیرد . چقدر غم انگیز است ، منی که خالق غمم ، خود مخلوق و اسیر آن شده ام.

شادی تو هر چقدر بیشتر، با طراوت و مفتون کننده باشد ، بیشتر روح خشک و پیرم را به آتش می کشد و دلم بیشتر در غم و اندوه و اسیری می سوزد و این تاوان گناهانی است که خالق غم مرتکب شده است . خدایان هم گاهی گناه می کنند و آنگه مجازاتی ابدی در انتظارشان است و محکوم به انسانیت می شوند تا … بدانند ، درک کنند و آگاهانه گناه کنند تا عذابشان شعله ور تر شود و بیشتر زجر دوری تو را تحمل کنند . افسوس…

تقدیم به تو که زیبا ترین رویای منی