سه ساله بودم که بابام از خونه رفت.چیز زیادی برای من و مادرم نذاشت… تنها یه گیتار کهنه و یه شیشه خالی مشروب.
از اینکه رفت و دیگه پیداش نشد سرزنشش نمی کنم. اما بدترین کارش که منو ناراحت کرد این بود که اسم منو گذاشت ترانه! خب لابد می دونست که این کار اون واقعا مسخره است ، و چه حرف های خنده داری که از این بابت پشت سر آدم میزنند. انگار که باید در سرار عمرم با این موضوع در کشمکش باشم .
بعضی از دخترا زیر جلکی بهم می خندیدند و من از خجالت خیس عرق می شدم ، بعضی پسر ها هم مسخرم می کردن که مغزشونو می ریختم تو دماغشون.
می بینی ،واسه پسری که اسمش ترانه باشه زندگی کردن چندان آسون نیست.
البته من خیلی زود قد کشیدم و جون سخت بار اومدم ، مشت هام محکم شد و هوشم زیاد. حالا از شهری به شهر دیگه می رم تا خجالتم رو پنهان کنم. اما با ماه و ستاره ها پیمان بستم که همه جا رو زیر پا بذارم و مردی که این اسم دخترونه رو روی من گذاشت ، بکشم.
در قلب تابستان وقتی با مشقت زیاد به طبس رسیده بودم و گلویم خشک شده بود فکر کردم جایی استراحت کنم و چیزی بخورم . توی یه رستوران قدیمی تو خیابونی گل آلود ، پشت میزی نشسته بود و پیپش رو دود می کرد ، همون سگ کثیفی رو می گم که اسم منو ترانه گذاشته بود .
خب این مار ، پدر نازنین من است از روی عکس پاره پوره ای که مادرم داشت شناختمش . با اون چشمای شیطنت بار و زخم روی صورتش آره خودش بود. خپله و خمیده قامت و رنگ پریده و مسن بود ، نگاش کردم و خونم یخ کرد ، داد زدم : من ترانه هستم چطوری؟ همین حالا کلکت رو می کنم !
محکم کوبیدم وسط چشم هاش ، افتاد ، اما با کمال تعجب از جا پرید و با چاقو به جونم افتاد من هم یه صندلی توی کله ی پوکش خورد کردم با هم گلاویز شدیم و در وسط خیابون توی گل و خون و آشغال ، با لگد و چاقو به جون هم افتادیم.
می دونی ؟ من با مردهای قوی تری هم دست به یقه شدم اما این یکی از همشون خر تره ، مثل الاغ لگد می زد و مثل گرگ گاز می گرفت. می خندید و فحش می داد می خواست روم هفت تیر بکشه که من زود تر دستشو گرفتم . وایساده بود و به من نگاه می کرد و لبخند می زد .
گفت: دنیا بالا و پایین داره اگه کسی بخواد از پسش بر بیاد باید جون سخت باشه . چون می دونستم که نمی تونم کنارت بمونم و کمکت کنم ، اون اسم رو روت گذاشتم و رفتم . میدونستم که یا باید جون سخت بار بیای یا بمیری و همین اسم باعث شد که تو قوی بشی.
گفت : بی خود با من سر شاخ می شی ، از من متنفری و حق داری منو بکشی اگر این کار رو هم بکنی سرزنشت نمی کنم. اما باید قبل از اینکه منو بکشی ازم تشکر کنی واسه خاطر او همه شرارت و جسارتی که توی چشمات موج میزنه. چون من همون کسی هستم که اسم تورو گذاشت ترانه.
نفسم بند اومد و هفت تیرم رو انداختم فریاد زدم : پدر ، و او هم گفت : پسرم … .
و سر انجام تغییر عقیده دادم و حالا به اون فکر می کنم ، هر وقت که کار می کنم و هر وقت که در کاری موفق می شم … .
ولی اگه زمانی پسری داشته باشم محاله روش اسم دخترونه بذارم برای اینکه هنوز از این کار متنفرم!.