Archive for مارس 2006

موتور سوار

مارس 26, 2006

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو, من می ترسم.

مرد جوان: نه, اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش میکنم, من خیلی می ترسم.

مرد جوان: خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی.

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری,

آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.

در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین

زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود.

پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

دمی می آید و بازدمی میرود.

اما زندگی غیر از این است

و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد

                                     که نفس آدمی را می برد

پسری که اسمش ترانه بود!

مارس 13, 2006

سه ساله بودم که بابام از خونه رفت.چیز زیادی برای من و مادرم نذاشت… تنها یه گیتار کهنه و یه شیشه خالی مشروب.

از اینکه رفت و دیگه پیداش نشد سرزنشش نمی کنم. اما بدترین کارش که منو ناراحت کرد این بود که اسم منو گذاشت ترانه! خب لابد می دونست که این کار اون واقعا مسخره است ، و چه حرف های خنده داری که از این بابت پشت سر آدم میزنند. انگار که باید در سرار عمرم با این موضوع در کشمکش باشم .

بعضی از دخترا زیر جلکی بهم می خندیدند و من از خجالت خیس عرق می شدم ، بعضی پسر ها هم مسخرم می کردن که مغزشونو می ریختم تو دماغشون. 

می بینی ،واسه پسری که اسمش ترانه باشه زندگی کردن چندان آسون نیست.

البته من خیلی زود قد کشیدم و جون سخت بار اومدم ، مشت هام محکم شد و هوشم زیاد. حالا از شهری به شهر دیگه می رم تا خجالتم رو پنهان کنم. اما با ماه و ستاره ها پیمان بستم که همه جا رو زیر پا بذارم و مردی که این اسم دخترونه رو روی من گذاشت ، بکشم.

در قلب تابستان وقتی با مشقت زیاد به طبس رسیده بودم و گلویم خشک شده بود فکر کردم جایی استراحت کنم و چیزی بخورم . توی یه رستوران قدیمی تو خیابونی گل آلود ، پشت میزی نشسته بود و پیپش رو دود می کرد ، همون سگ کثیفی رو می گم که اسم منو ترانه گذاشته بود .

خب این مار ، پدر نازنین من است از روی عکس پاره پوره ای که مادرم داشت شناختمش . با اون چشمای شیطنت بار و زخم روی صورتش آره خودش بود. خپله و خمیده قامت و رنگ پریده و مسن بود ، نگاش کردم و خونم یخ کرد ، داد زدم : من ترانه هستم چطوری؟ همین حالا کلکت رو می کنم !

محکم کوبیدم وسط چشم هاش ، افتاد ، اما با کمال تعجب از جا پرید و با چاقو به جونم افتاد من هم یه صندلی توی کله ی پوکش خورد کردم با هم گلاویز شدیم و در وسط خیابون توی گل و خون و آشغال ، با لگد و چاقو به جون هم افتادیم.

می دونی ؟ من با مردهای قوی تری هم دست به یقه شدم اما این یکی از همشون خر تره ، مثل الاغ لگد می زد و مثل گرگ گاز می گرفت. می خندید و فحش می داد می خواست روم هفت تیر بکشه که من زود تر دستشو گرفتم . وایساده بود و به من نگاه می کرد و لبخند می زد .

گفت: دنیا بالا و پایین داره اگه کسی بخواد از پسش بر بیاد باید جون سخت باشه . چون می دونستم که نمی تونم کنارت بمونم و کمکت کنم ، اون اسم رو روت گذاشتم و رفتم . میدونستم که یا باید جون سخت بار بیای یا بمیری و همین اسم باعث شد که تو قوی بشی.

گفت : بی خود با من سر شاخ می شی ، از من متنفری و حق داری منو بکشی اگر این کار رو هم بکنی سرزنشت نمی کنم. اما باید قبل از اینکه منو بکشی ازم تشکر کنی واسه خاطر او همه شرارت و جسارتی که توی چشمات موج میزنه. چون من همون کسی هستم که اسم تورو گذاشت ترانه.

نفسم بند اومد و هفت تیرم رو انداختم فریاد زدم : پدر ، و او هم گفت : پسرم … .

و سر انجام تغییر عقیده دادم و حالا به اون فکر می کنم ، هر وقت که کار می کنم و هر وقت که در کاری موفق می شم … .

ولی اگه زمانی پسری داشته باشم محاله روش اسم دخترونه بذارم برای اینکه هنوز از این کار متنفرم!. 

روز تولد تو ستاره ها دمیدن پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن

مارس 11, 2006


رو سقف اين اتاقت
يه عالمه ستاره
مخوايم تولدت رو جشن بگيريم دوباره ه ه ه ه

 

چند سال پيش چنين روزي چنين روز دل افروزي

اين كوچولو دنيا اومد ميون بچه ها اومد

 

 دست دستدست دستدست دستدست دستدست دستدست دستدست دستدست دستدست دستدست دست

 تو مثل نم نم بارون پري از عشق و طراوت

تو هموني كه رنگو دادي به شاپرك

تو هموني كه وقتي به دنيا اومدي


همه ستاره ها يك شبه فرياد زدند:


علی خوب و مهربون تولدت مبارك

سوت سوتسوت سوتسوت سوتسوت سوتسوت سوتسوت سوتسوت سوت

با هفت تا آسمون پر از گلاي ياس و ميخك



با صد تا دريا پر عشق و اشتياق و پولك
يه قلب عاشق يه قلب عاشق با يه حس بي قرار و كوچك
فقط مي خواد بهت بگه تولدت مبارك

تولدت مبارك مبارك مبارك
تولدت مبارك

رقص رقصرقص رقصرقص رقصرقص رقص

 


لبخند زدي و آسمان آبي شد
شبهاي قشنگ مهر مهتابي شد

پروانه پس از تولد زيبايت

تا آخر عمر غرق بي تابي شد

 

حالا حرف منو گوش كن
فوت كن فوت كن فوت كن
شمعا رو خاموش كن
فوت كن فوت كن فوت كن
شمعا رو خاموش كن
يك دو سه
به به چه كيك خوشمزه اي

اي شكمو رفتي تو كيك

 

اينم هديه ي منه اگه گفتي چيه؟