روزای اول که آمدم بانک یادته هر روز میومدم برات از دشمنیهای همکارام با هام میگفتم از اینکه وقتی دیدن رئیس منو گذاشته قسمتی کار کنم که کارم سبکتر از بقیه هست حسودیشون میشد و همش بهم متلک میگفتن .
چقدر غصه میخوردم و نمیدونستم چکار کنم چندین بار خواستم بیخیال کار شم
از خونه میومدم کارم شده بود گریه کردن :))
یادم تو همش دعوام میکردی میگفتی مثل ماست وایسادی نگاه کردی و جوابشونو ندادی؟ منم میگفتم نتونستم جوابشونو بدم D:
ولی ته دلم میدونستم یه روزی جواب همه ی حرفاشونو خدا میده خودمم با دعواهای تو شیر میشدم و تو روشون وایمیستادم D:
حالا از آنروز 2 سال میگذره کسی دیگه جرات نداره حرفی بهم بزنه میدونی چرا؟ چون خدا پشتمه
کی فکر میکرد افزایش حقوق امسال رتبه من نفر سوم بشه بعد از معاون و رئیس صندوق من نمره ی هشت بگیرم
حتی سلیمانی هم چشاش صد تا شده بود خودش بهم گفت باور میکردی جلالی این نمره رو بهت بده؟
الان خداروشکرجلالی خیلی ازم راضیه و این بزرگترین پاداش واسه یه کارمند که رئیسش قبولش داشته باشه.
وقتی به گذشته ی تلخم نگاه میکنم و امروزمو میبینم اشک شوق میریزم و پی میبرم که خدا قدرت لایزال.
علی سه شب از دوریت دارم اشک میریزم دیگه نمیتونم دوریت و تحمل کنم زود برگرد پیشم)):